تعريف امامت
تعريف امامت
تعريف امامت
با مراجعه به کتاب هاي کلامي شيعي و غير شيعي و نيز کتاب هاي فلسفي و عرفاني پي مي بريم که دو تفسير و روش در تعريف امامت وجود دارد:
شيخ مفيد رحمه الله مي گويد: «امامت عبارت است از پيشي گرفتن در چيزي که مقتضاي اطاعت و اقتداء به او است.»(1)
شيخ طبرسي رحمه الله مي نويسد: «آنچه که از لفظ امام به دست مي آيد دو چيز است: يکي اين که او مقتدا و امام مردم در افعال و رفتار است. ديگر اين که او کسي است که متولي تدبير امت و سياست آنان بوده و قيام به امور آن ها خواهد کرد. جانيان را تأديب کرده و واليان را نصب خواهد نمود. کسي که مستحق حد الهي است بر او اجرا کرده و با کسي که درصدد دشمني و کيد با اسلام است مقابله خواهد کرد.»(2)
علامه ي حلي رحمه الله مي فرمايد: «امامت رياست بر عموم مردم براي يکي از اشخاص در امور دين و دنياست.»(3) او در شرح باب حادي عشر قيد به عنوان «نيابه عن النبي» را اضافه کرده است.(4)
مطابق اين تعريف، اختلاف بين اماميه و ديگران بر سر مسأله ي امامت، اختلاف در شرايط امام نيست، بلکه بازگشت اختلاف به نفي واثبات است. شيعه امامت را به اين معنا معتقد است و ديگران منکر. مي دانيم که اگر در تعريف امامت بر تفسير متکلمين اکتفا کنيم نمي توان امامت را جزء اصول دين به حساب آورد، بلکه مطابق حرف اهل سنت، به فروع دين سزاوارتر خواهد بود. لذا متکلمين شيعي در توجيه تعريف خود به آن نحو مي گويند: ما به جهت مماشات با مذاهب ديگر اسلامي امامت را چنين تعريف نموديم، نه اين که خود به آن ملتزم باشيم.
بالاتر از اين، شيعه معتقد است که مقام امامت بالاتر از مقام نبوت است، گرچه برخي از انبيا همانند رسول اکرم اسلام صلي الله عليه و آله هر دو مقام را بر عهده داشت. آنان در اثبات مدعاي خود به آيه ي «ابتلاء» تمسک مي کنند؛ زيرا خداوند متعال مطابق اين آيه بعد از امتحان حضرت ابراهيم نبي عليه السلام او را به مقام امامت نايل ساخت. از اينجا معلوم مي شود که اين مقام از نبوت و اخبار از خداوند، بالاتر است.
تعريفي که علامه ي طباطبايي رحمه الله از امامت ارائه داده اين است که امامت آن است که انسان به گونه اي باشد که ديگران به او اقتدار کرده و کردار و گفتار خود را به نحو تبعيت، تطبيق دهد، مطابق اين تعريف امامت حقيقتي وراء مثل مقام اطاعت يا رياست دين و دنيا يا وصايت يا خلافت و جانشيني در روي زمين به معناي حکومت بين مردم است.(5)
عمق معناي امامت نزد علامه ي طباطبايي رحمه الله در اين ظاهر مي شود که مي گويد: براي امامت باطني است که همان ولايت بر مردم و کردار آنان است، و اين هدايت باطني چيزي جز ايصال به مطلوب نيست، چيزي که اختلاف اساسي با هدايت ظاهري دارد که از آن به بيان راه تعبير مي شود، وظيفه اي که به امام اختصاص ندارد. در ضمن اين معناي دقيق عرفاني براي امامت، اين حقيقت مندرج است که در هر زمان احتياج به انسان کامل معصوم از هر جهت است.
1- مفهوم امامت در عالم فعل و اثبات - نه به حسب عالم واقع و ثبوت - مفهومي است که قابل تحول و تکامل است و مي توان گفت که نزد قدما با تتبع و تحقيقي که داشتند آن گونه که الآن اين مفهوم واضح شده، نبوده است. و اين به مجموع عواملي باز مي گردد؛ خواه به جهت اين بوده که بزرگان قرارشان بر اين بود که مطابق اصلاحات اهل سنت در اين زمينه مشي کرده باشند و يا اين که ادوات و وسايل تفکير کلامي به طور کلي آن ها را به اين سمت و سو و نتيجه و تعريف کشانده است.
شاهد اين مطلب اين است که بسياري از امور که در گذشته غلو به حساب مي آمد الآن از ضروريات امامت به شمار مي آيد، همان گونه که در علم رجال و تراجم به آن اشاره شده است.
2- توجيه دوم آن است که بگوييم در حقيقت هيچ تنافي بين دو تفسير و تعريف نيست بلکه تعريف اول براي امامت صحيح است ولي در تعريف دوم بين تعريف امامت و بين مقام امام خلط شده است. هر دو تعريف در شؤون امامت توافق دارد ولي اين شؤون در حقيقت تعريف امام نيست بلکه تعريفي براي امامت است، به اين که بگوييم: امامت عبارت است از رياست عمومي در امور دين و دنيا و اما اين که امامت از مناصب الهي است، همه قبول دارند.
3- توجيه ديگري که در جمع بين اين دو نوع تعريف وجود دارد اين که بگوييم: به طور اصولي و کلي بين روش کلامي و روش فلسفي - عرفاني فرق و اختلاف اساسي وجود دارد. بازگشت اين اختلاف تنها به تحول در مفهوم نيست بلکه رجوع آن به دو نوع روش برداشت است؛ زيرا روش کلامي در رسيدن به معارف ديني اعتماد بر عقل و استدلال عقلاني است، در حالي که تکيه گاه فلسفي - عرفاني بر آن است که استدلال عقلاني و تکيه و اعتماد بر عقل به تنهايي کار صحيح به نظر نمي رسد و نمي تواند انسان را به هدف و حقيقت امور برساند. اين دو، نوع برداشت است و مجرد اختلاف در تعريف به نظر نمي آيد. فيلسوف عارف، اهل اشراق و کشف است و درصدد آن است که حقايق را با گذشتن از گذر عقل و با رسيدن به حقيقت آن ها از راه شهود باطن درک و کشف کند، راهي که هرگز در آن خطا و اشتباه و جود نداشته باشد.
متکلمين اماميه بر ضرورت و وجوب عقلي امامت، ادله اي اقامه کرده اند که در جاي خود به آن اشاره کرده ايم؛ از قبيل: دليل لطف، وجوب حفظ شريعت، ضرورت بيان احکام شريعت و... .
و از طرف ديگر براي امام صفاتي را از قبيل عصمت قائلند؛ زيرا عصمت امام مقتضاي لطف بوده و با وظيفه ي او نيز که حفظ شريعت اسلامي و تبيين احکام است سازگاري دارد.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
1- تعريف کلامي
شيخ مفيد رحمه الله مي گويد: «امامت عبارت است از پيشي گرفتن در چيزي که مقتضاي اطاعت و اقتداء به او است.»(1)
شيخ طبرسي رحمه الله مي نويسد: «آنچه که از لفظ امام به دست مي آيد دو چيز است: يکي اين که او مقتدا و امام مردم در افعال و رفتار است. ديگر اين که او کسي است که متولي تدبير امت و سياست آنان بوده و قيام به امور آن ها خواهد کرد. جانيان را تأديب کرده و واليان را نصب خواهد نمود. کسي که مستحق حد الهي است بر او اجرا کرده و با کسي که درصدد دشمني و کيد با اسلام است مقابله خواهد کرد.»(2)
علامه ي حلي رحمه الله مي فرمايد: «امامت رياست بر عموم مردم براي يکي از اشخاص در امور دين و دنياست.»(3) او در شرح باب حادي عشر قيد به عنوان «نيابه عن النبي» را اضافه کرده است.(4)
2- تعريف فلسفي - عرفاني
مطابق اين تعريف، اختلاف بين اماميه و ديگران بر سر مسأله ي امامت، اختلاف در شرايط امام نيست، بلکه بازگشت اختلاف به نفي واثبات است. شيعه امامت را به اين معنا معتقد است و ديگران منکر. مي دانيم که اگر در تعريف امامت بر تفسير متکلمين اکتفا کنيم نمي توان امامت را جزء اصول دين به حساب آورد، بلکه مطابق حرف اهل سنت، به فروع دين سزاوارتر خواهد بود. لذا متکلمين شيعي در توجيه تعريف خود به آن نحو مي گويند: ما به جهت مماشات با مذاهب ديگر اسلامي امامت را چنين تعريف نموديم، نه اين که خود به آن ملتزم باشيم.
بالاتر از اين، شيعه معتقد است که مقام امامت بالاتر از مقام نبوت است، گرچه برخي از انبيا همانند رسول اکرم اسلام صلي الله عليه و آله هر دو مقام را بر عهده داشت. آنان در اثبات مدعاي خود به آيه ي «ابتلاء» تمسک مي کنند؛ زيرا خداوند متعال مطابق اين آيه بعد از امتحان حضرت ابراهيم نبي عليه السلام او را به مقام امامت نايل ساخت. از اينجا معلوم مي شود که اين مقام از نبوت و اخبار از خداوند، بالاتر است.
تعريفي که علامه ي طباطبايي رحمه الله از امامت ارائه داده اين است که امامت آن است که انسان به گونه اي باشد که ديگران به او اقتدار کرده و کردار و گفتار خود را به نحو تبعيت، تطبيق دهد، مطابق اين تعريف امامت حقيقتي وراء مثل مقام اطاعت يا رياست دين و دنيا يا وصايت يا خلافت و جانشيني در روي زمين به معناي حکومت بين مردم است.(5)
عمق معناي امامت نزد علامه ي طباطبايي رحمه الله در اين ظاهر مي شود که مي گويد: براي امامت باطني است که همان ولايت بر مردم و کردار آنان است، و اين هدايت باطني چيزي جز ايصال به مطلوب نيست، چيزي که اختلاف اساسي با هدايت ظاهري دارد که از آن به بيان راه تعبير مي شود، وظيفه اي که به امام اختصاص ندارد. در ضمن اين معناي دقيق عرفاني براي امامت، اين حقيقت مندرج است که در هر زمان احتياج به انسان کامل معصوم از هر جهت است.
جمع بين دو تعريف
1- مفهوم امامت در عالم فعل و اثبات - نه به حسب عالم واقع و ثبوت - مفهومي است که قابل تحول و تکامل است و مي توان گفت که نزد قدما با تتبع و تحقيقي که داشتند آن گونه که الآن اين مفهوم واضح شده، نبوده است. و اين به مجموع عواملي باز مي گردد؛ خواه به جهت اين بوده که بزرگان قرارشان بر اين بود که مطابق اصلاحات اهل سنت در اين زمينه مشي کرده باشند و يا اين که ادوات و وسايل تفکير کلامي به طور کلي آن ها را به اين سمت و سو و نتيجه و تعريف کشانده است.
شاهد اين مطلب اين است که بسياري از امور که در گذشته غلو به حساب مي آمد الآن از ضروريات امامت به شمار مي آيد، همان گونه که در علم رجال و تراجم به آن اشاره شده است.
2- توجيه دوم آن است که بگوييم در حقيقت هيچ تنافي بين دو تفسير و تعريف نيست بلکه تعريف اول براي امامت صحيح است ولي در تعريف دوم بين تعريف امامت و بين مقام امام خلط شده است. هر دو تعريف در شؤون امامت توافق دارد ولي اين شؤون در حقيقت تعريف امام نيست بلکه تعريفي براي امامت است، به اين که بگوييم: امامت عبارت است از رياست عمومي در امور دين و دنيا و اما اين که امامت از مناصب الهي است، همه قبول دارند.
3- توجيه ديگري که در جمع بين اين دو نوع تعريف وجود دارد اين که بگوييم: به طور اصولي و کلي بين روش کلامي و روش فلسفي - عرفاني فرق و اختلاف اساسي وجود دارد. بازگشت اين اختلاف تنها به تحول در مفهوم نيست بلکه رجوع آن به دو نوع روش برداشت است؛ زيرا روش کلامي در رسيدن به معارف ديني اعتماد بر عقل و استدلال عقلاني است، در حالي که تکيه گاه فلسفي - عرفاني بر آن است که استدلال عقلاني و تکيه و اعتماد بر عقل به تنهايي کار صحيح به نظر نمي رسد و نمي تواند انسان را به هدف و حقيقت امور برساند. اين دو، نوع برداشت است و مجرد اختلاف در تعريف به نظر نمي آيد. فيلسوف عارف، اهل اشراق و کشف است و درصدد آن است که حقايق را با گذشتن از گذر عقل و با رسيدن به حقيقت آن ها از راه شهود باطن درک و کشف کند، راهي که هرگز در آن خطا و اشتباه و جود نداشته باشد.
ادله ي وجوب و ضرورت امامت
متکلمين اماميه بر ضرورت و وجوب عقلي امامت، ادله اي اقامه کرده اند که در جاي خود به آن اشاره کرده ايم؛ از قبيل: دليل لطف، وجوب حفظ شريعت، ضرورت بيان احکام شريعت و... .
و از طرف ديگر براي امام صفاتي را از قبيل عصمت قائلند؛ زيرا عصمت امام مقتضاي لطف بوده و با وظيفه ي او نيز که حفظ شريعت اسلامي و تبيين احکام است سازگاري دارد.
پي نوشت :
1- الافصاح في الامامه، ص 27.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 377.
3- نهج المسترشدين، ص 62.
4- النافع ليوم الحشر، ص 93.
5- الميزان، ج 1، ص 271.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}